رویا

و اینک

 

بر ساحل عشق تو قدم می نهم

 

بر ماسه ها و کف ها

 

موج های وحشی ردپایم را در خویش حل می کنند

 

و باد کف ها را از بین می برد

 

اما

 

دریا و ساحل جاودانه می مانند.

 

 

اسکار وایلد می گوید: جامعه می تواند جنایت کاران را ببخشد اما هرگز یک رویا پرداز را نخواهد بخشید.

 

اما قانون حیات ما را به رویا پردازی وامی دارد.

 

هرگز نباید از دیگری بپرسیم: در زندگی ات چه می کنی؟

 

پرسش یک انسان خردمند چنین است: آیا به رویاهایت وفادار هستی؟

 

با این پرسش او را در مقام پاسخ گویی قرار می دهیم.

 

دیگران را وادار می کنیم به اهمیت حرکاتشان در زندگی بیندیشند.

 

در اغتشاش روزمره مکثی ایجاد می کنیم و با هستی روبرو می شویم.

 

در برابر این پرسش به پاسخی نیاز داریم.

 

ما تجلی اندیشه خداوندیم. او انتظار دارد زندگی ما سزاوار این باشد.

بوسه

به تاریکی شب که در نگاهی نشسته

 

سوگند

 

به زخم های خون چکان من که آتش را به لبانی وام داده

 

سوگند

 

به آوارگی روح خسته من در تاب گیسوی در دست باد

 

سوگند

 

سزای من این نباشد

 

هرچه وهم و خیال و وسوسه از آن من

 

فراق و تردید و عذاب ازآن من

 

ابلیس خود مرا می خواند

 

و تو گفته ای بخوان :

 

« بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را »

 

و نگاه تو بر من

 

همه جا مرا می نگری همیشه.

 

گر گرمی حضورت

 

دست یاریت نباشد

 

من چه کنم با این همه؟

 

گر تو مرا نخواهی

 

چه کنم؟

 

گر مرا از خود ندانی

 

چه؟

 

گر مرا برانی

 

وای وای وای

 

 

دستم را بگیر

 

نور بتابان

 

دستم را بگیر

 

گر تو بخواهی

 

حساب تمام است

 

آوار تمام است

 

فقر و واهمه تمام است

 

تمام

 

از فراز مرا ببوس